۱۳۸۷ فروردین ۲۶, دوشنبه

اعتراف


من اعتراف دارم ربي!

به نسبت تو از خودم كم ميشوم منهاي ايمانم
باز به تو نسبتم ميدهند
به نسبتي جنون
شيطان! تو حرف بزن
از تو به هركس پناه ميبرم راهم نميدهد
باز به تو نسبتم ميدهند
پناهم نميدهي؟

نسبتم ميرسد به نسبت كلمه با خدا ( غريبه منم!)
نسبتم ميرسد به نسبت گناه با حوا آدم منم!)
شبيه خودم هيچ
شبيه شناسنامه ام نه!
كمي از شباهتم به مادري كه نيست
كمي از پدرم كه پشت يقين او پنهان شد
زني كه نقش مادر بود بازي كرد
مردي كه نقش پدر مرد نبود
برادر در را براي رفتنم گشود
و خواهر هميشه نامحرم ماند
من خودم نبودم
لبخندي بودم كه از گريه مي ترسيد
اخم كرد
شب هستم يادم رفت
نسبتم يادم رفت
يادم رفت

حالا شما يادم بياوريد
چرا در عكسهاي هر يكشنبه ي خدا
من در خودم تعطيلم مثل جمعه
و خورشيد را بغل كرده ام
نيمي تاريك، نيمي روشن
منتظرم تا افق تا اسب سفيد
و ميترسم مسيح از آغوش مريم بيافتد
و زمين به شكل صليبي كج
حالا شما يادم بياوريد
شباهتم به چند شنبه مي رود
كه با هيچكس نسبتي ندارم
جز مرگ كه تاخير دارد مثل زندگي

هیچ نظری موجود نیست: