۱۳۸۷ فروردین ۲۶, دوشنبه

وصیت نامه

هنوز اتفاق دارد ساعت نحس اين روايت
و عقربه ها روی صورت آبله دور می زنند
دست می برم در کار خدا
عقربه ها را بر می گردانم کنار سفره ای که
سرد شد دهای مادرم
چقدر دير کرده ام پشت در گانه ای که مرا بجا نمی آورد
شب به خير ملحفه های سفيد شب به خير عقربه های لنگ
شب بخير تخت های خالی
جای همه ی آنها که نيستند
من روی شما خوابيده ام با مرگ
می بينيد که خسته ام
مريض، نه! عاشق
نه! نيامده ام که بمانم
من فقط يک نفرم
و جای هيچ مرده ای را هم تنگ نکرده ام
آمده ام دسته گلی جای خالی آنها بگذارم و بگذرم
بعد از من در انتظار هيچکس نمايند
جای مرا هم خالی بگذاريد هوا بخورد
برای شمار همه ی آنهايی که نيستند
خواب خوشی آرزو می کنم
که راوی روايت من نکرد
روايت است که چون ملحفه را کنار زدند بر تنش هفت زخم داشت
و در جيب پيراهن هفت وصيت نامه و يک عکس يادگاری باشد.

هیچ نظری موجود نیست: