۱۳۸۷ فروردین ۲۶, دوشنبه

اعتراف

من اعتراف دارم ربي!

با مردم از مردم پشت سر هم حرف نزني نامردي
توبه!
روبروي آينه انكارت ميكنم (مردم؟!)
با او رو در رو با خودت حرف نزني كافري
توبه!
پشت سر خودم دلقك ميشوم (كفرم؟!)

من طلسم شده ام
پاهام به راهي ميروند كه چشمهام دست ندارند
سر راهي سبز شده ام مثل هيچ
علف هرزم
ايمانم يكجا بند نميشود
سفر از راهي به راهي
راهي ميشوم
سر راهي مادر رفت
سر راهي پدر
دو تكه سنگ، دو نام، دو سرنوشت مبهم
نسبتم ميرسد به سنگ، به دار
هفت پشتم ميرسد به چشم هاي تو
كه پشت يقين من پنهانند
با سر بريده ي اجداد من چه كار داري؟
اينجا را بخوان
بخوان به نام عشق: آمين!

هیچ نظری موجود نیست: